کد مطلب:121984 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:266

ذکر خلافت حسن بن علی بن ابی طالب در سال چهلم هجری
در صدر قصه خلافت حسن بن علی علیهماالسلام از كتاب اسرار الانوار فی مناقب ائمه الاطهار این چند شعر را كه در مدح حسن بن علی علیهماالسلام گفته ام مرقوم می دارم:



ای برخسار و لب چو عدن و عدن

عدن و عدن تو حسین و حسن



هر چه زاد از حسن حسن باشد

پسر بوالحسن حسن باشد



آینه روی آفتاب مه است

بچه شر و شاه شیر و شه است



تابش روی شاهد ازلی

جگر مصطفی و جان علی



مركب از دوش مصطفی كرده

ره به میدان لافتی كرده



مهد جنبان بكاخ جبریلش

بادبیزن پر سرافیلش



علم او نقش عقل كل بندد

حلم او بر محیط پل بندد



ثقل اكبر خلاصه علمش

عرش اعظم سلاله حلمش



عرش را گوش و گوشواره از اوست

چرخ را نیز یار و یاره از اوست





[ صفحه 175]





خردش خرده بر فلك گیرد

مكس ملك او ملك گیرد



بهر امت بجای فوز و فلاح

صبر و صلحست در سداد و صلاح



صلح را چشم و چهره بر در اوست

جنگ را شیر نر برادر اوست



در كتاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام كه مجلد سیم است از كتاب دویم ناسخ التواریخ مرقوم داشتیم كه چون آن حضرت به دست عبدالرحمن بن ملجم علیه اللعنه زخم یافت فرزند خود حسن را به خلافت و امامت منصوب داشت علمای عامه نیز خلافت آن حضرت را از علی مرتضی منصوص دانند و معاویه را در طلب این امر خاطی شمارند و جماعت افضلیه از اهل سنت در ظلم معاویه و كفر او همداستانند از راویان احادیث صدوق و كلینی و شیخ مفید و شیخ طوسی و جز ایشان بطرق عدیده سند بسلیم بن قیس می رسانند كه گفت حاضر بودم وقتی كه امیرالمؤمنین فزند خود را وصیت می فرمود حسین علیه السلام و محمد بن حنفیه و دیگر فرزندان او و بزرگان اهل بیت او و صنادید شیعیان حاضر بودند این وقت كتاب و سلاح خود را با حسن علیه السلام عطا فرمود.

«ثم قال یا بنی امرنی رسول الله ان اوصی الیك و ان ادفع الیك كتبی و سلاحی كما اوصی الی رسول الله و دفع الی كتبه و سلاحه و امرنی ان آمرك اذا حضرك الموت ان تدفعه الی اخیك الحسین ثم اقبل علی ابنه الحسین فقال و آمرك ان تدفع وصیتك الی علی ابن الحسین و آمر علی ابن الحسین ان یدفع الوصیة الی ولده محمد ابن علی فاقرئه عن رسول الله و عنی السلام».

یعنی علی علیه السلام با حسن فرمود ای فرزند من! مرا رسول خدای مامور داشت كه وصیت خویش را با تو گذارم و تو را وصی خویش سازم و كتاب و سلاح خود را با تو سپارم چنان كه رسول خدا مرا وصی خویش ساخت و كتاب و سلاح خود را به من گذاشت و مأمور ساخت مرا كه تو را مأمور دارم گاهی كه مرگ با تو نزدیك شود برادرت حسین را وصی خویش شماری و این كتب و سلاح را بدو گذاری آنگاه روی با فرزندش حسین كرد و فرمود امر می كنم تو را كه با فرزندت



[ صفحه 176]



علی بن الحسین وصیت كنی و او را مامور سازی كه فرزندش محمد را وصی سازد پس محمد را از رسول خدا و از من سلام برسان.

بالجمله بعد از وفات أمیرالمؤمنین و قتل عبدالرحمن بن ملجم چنان كه در كتاب علی علیه السلام بشرح رفت نخستین ابن عباس بر مردم درآمد «فقال ان أمیرالمؤمنین توفی و قد ترك لكم خلفا فان احببتم خرج الیكم و ان كرهتم فلا احد علی احد، فبكی الناس و قالوا بل یخرج الینا» گفت ای مردم امیرالمؤمنین بسرای دیگر سفر كرد و فرزندش را از برای شما مخلف گذاشت اگر می خواهید بر شما بیرون شود و اگر نه كسی را با كسی حرفی نیست مردم بگریستند و گفتند بر ما در آید پس با جامه سیاه امام حسن علیه السلام به مسجد در آمد و مردمان گروها گروه در مسجد انبوه شدند و آن حضرت بر منبر صعود داد و خداوند را سپاس گذاشت و رسول خدای را درود فرستاد.

ثم قال: لقد قبض فی هذه اللیلة رجل لم یسبقه الأولون بعمل و لم یدركه الاخرون بعمل لقد كان یجاهد مع رسول الله فیقیه بنفسه و كان رسول الله یوجهه برایته فیكفیه جبرئیل عن یمینه و میكائیل عن شماله و لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه و لقد توفی فی اللیلة التی عرج فیها بعیسی ابن مریم و التی قبض فیها یوشع بن نون وصی موسی و ما خلف صفراء و لا بیضاء الا سبعمأة درهم فضلت من عطائه أراد أن یبتاع بها خادما لأهله، ثم خنقته العبرة فبكی و بكی الناس من حوله.

ثم قال: أنا ابن البشیر، أنا ابن النذیر، أنا ابن الداعی الی الله باذنه،



[ صفحه 177]



أنا ابن السراج المنیر، أنا من أهل بیت أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، أنا من أهل بیت فرض الله مودتهم فی كتابه فقال تعالی: «قل لا أسئلكم علیه أجرا الا المودة فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا» فالحسنة مودتنا أهل البیت، ثم جلس.

در جمله می فرماید كه در این شب مردی به سرای جاودانی تحویل داد كه نه پیشینیان در طاعت یزدان از وی پیشی گرفتند و نه آیندگان ادراك مقام او توانند همانا جهاد كرد باتفاق رسول خدا و خویشتن را برخی راه او داشت و پیغمبر در جهاد با كفار رایت خویش را بدو همی سپرد و جبریل از طرف راست و میكائیلش از جانب چپ حافظ و ناصر بود و هرگز از جنگ روی برنتافت تا خداوندش بر اعدا نصرت نداد همانا در شبی وفات كرد كه عیسی بن مریم را به آسمان صعود دادند و یوشع بن نون وصی موسی را مقبوض داشتند و از زر و سیم چیزی مخلف نگذاشت الا هفتصد درهم كه از عطایای او فاضل آمد و همی خواست كه بدان مبلغ خادمی از برای اهل خویش ابتیاع كند بروایتی از برای ام كلثوم خواست.

چون سخن بدینجا آورد گریه گلوی مباركش را بینباشت پس سخت بگریست و مردمان بگریستند.

آنگاه فرمود منم پسر بشارت دهنده به رحمت خداوند منم پسر ترساننده به نقمت خداوند منم پسر دعوت كننده به سوی خداوند به اذن خداوند منم پسر نور تابناك منم از اهل بیتی كه خداوند ایشان را پاك و مطهر ساخت منم از اهل بیتی كه خداوند در قرآن كریم محبت ایشان را واجب ساخت آنجا كه می فرماید: «نمی خواهم از شما مگر دوستی اهل بیت را و آن كس كه كسب كند آن حسنه را افزون می كنم از برای او نیكوئی چون سخن بدینجا آورد فرمود هان ای مردم آن حسنه دوستی ما اهل بیت است این بگفت و بنشست.



[ صفحه 178]



این وقت عبدالله بن عباس برخاست و در پیش روی آن حضرت بایستاد و بانگ برداشت «فقال معاشر الناس هذا ابن نبیكم و وصی امامكم فبایعوه» گفت ای مردم این است پسر پیغمبر شما این است وصی امیرالمؤمنین امام شما با او بیعت كنید «فقالوا ما احبه الینا و اوجب حقه علینا» مردم گفتند ما حق او را بر خویش واجب می شماریم و او را نیك دوست داریم و برخاستند و در بیعت آن حضرت بر یكدیگر پیشی گرفتند و با آن حضرت بیعت كردند «علی حرب من حارب و سلم من سالم» بر این كه با هر كس جنگ كند جنگ كنند و با هر كه طریق مصالحت سپارد از در مسالمت باشند و این وقت روز جمعه بیست و یكم شهر رمضان بود و در سال چهلم هجری.

بالجمله بعد از آن كه با امام حسن مردمان بیعت كردند این خطبه را قرائت فرمود:

فقال: نحن حزب الله الغالبون و عترة رسوله الأقربون و أهل بیته الطیبون الطاهرون، و أحد الثقلین الذین خلفهما رسول الله فی أمته، و تالی كتاب الله فیه تفصیل كل شی ء لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه فالمعول علینا فی تفسیره لا نتظنی تأولیه بل نتیقن حقا ثقة، فأطیعونا فان طاعتنا مفروضة اذ كانت بطاعة الله عزوجل و رسوله مقرونة، قال الله عزوجل: «یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منكم فان تنازعتم فی شی ء فردوه الی الله و الرسول، و لو ردوه الی الرسول و الی أولی الأمر منهم لعلمه الذین یستبطونه منهم» و أحذركم الاصغاء لهتاف الشیطان فانه لكم عدو مبین فتكونوا كأولیائه الذین قال لهم «لا غالب لكم



[ صفحه 179]



الیوم من الناس و انی جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص علی عقبیه و قال انی بری ء منكم انی أری ما لا ترون» فتلقون الی الرماح وزرا و الی السیوف جزرا و للعمد حطما و للسهام غرضا ثم لا ینفع نفسا ایمانها [ما] لم تكن آمنت من قبل أو كسبت فی ایمانها خیرا.

فرمود مائیم لشكرهای ظفرمند خدا مائیم نزدیكترین عترت پیغمبر خدا مائیم اهل بیت طیب و طاهر پیغمبر خدا مائیم یكی از ثقلین كه رسول خدا در میان امت بودیعت گذاشت مائیم تالی قرآن كریم كه حاوی تفصیل همه اشیا است و از هیچ سوی باطل در او راه نتواند كرد ما راست در تفسیر پشتوان متین و در تأویل كار بظن نكنیم بلكه بر طریق یقین باشیم پس اطاعت كنید ما را زیرا كه طاعت ما طاعت یزدان است چنان كه خدای فرماید اطاعت كنید خدا رسول و اولی الامر را و اگر در امری منازعت افكندید نگران حكم خدا و رسول و اولی الامر باشید تا حقیقت آن امر را بازدانید و بیم می دهم شما را كه سخن شیطان را كه دشمن شما است اصغا نفرمائید و نباشید از دوستان او تا نفریبد شما را چنان كه قریش را فریفت آنجا كه گفت امروز كسی را بر شما دست نیست و من پناه شما باشم و چون لشكر فریشتگان را دید وا پس گریخت و گفت من از شما بیزارم و می بینم چیزی را كه شما نمی بینید و این آیه ی مبارك اشاره به قصه بدر است چنان كه در كتاب رسول خدا بشرح رفت. آنگاه فرمود سود خویش را در حدود نیزه و شمشیر شناسید و در روز جنگ دشمن را درهم شكنید و تیرهای خدنگ را هدف گردید همانا سود نكند نفسی را ایمان او اگر از پیش ایمان نیاورده باشد و در ایمان خود كسب خیر نفرموده باشد.

محمد بن جریر طبری گوید: اول كس قیس بن سعد بن عبادة با حسن علیه السلام بیعت كرد و گفت با تو بیعت می كنم به حكم خدا و سنت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و جهاد با



[ صفحه 180]



دشمنان خدا، حسن علیه السلام گفت بیعت كن به حكم خدا و سنت رسول و این كلمات جهاد را حاكی و حاوی است از آن روز مردمان بدانستند كه حضرتش را عزم رزم زدن و قتال دادن نیست این سخن محمد بن جریر است و به نزدیك من درست نباشد بعید نیست كه قیس بن سعد در تقدیم بیعت اول كس باشد لكن حسن علیه السلام او را از ذكر جهاد منع نمی فرماید چنان كه از این پس مرقوم خواهد شد در ذیل خطب آن حضرت كه لشكر را شنعت می فرماید كه شما به حرب دشمنان با من بیعت كردید و این زمان آغاز مخالفت نمودید.

بالجمله مردم بر امام حسن گرد آمدند و گفتند به هر چه فرمان كنی مطیع و منقاد باشیم و امر و نهی تو را بر خویش واجب شناسیم آن حضرت از منبر فرود آمد و به نظم مملكت پرداخت، عمال خویش را در یمن و حجاز و سواد عراق عرب بر سر عمل بازداشت و ابن عباس را به حكومت بصره فرستاد و فرمانگذاران و حكام ایران را در آذربایجان و عراق و خراسان و كرمان آگهی فرستاد و در كار خویش استوار داشت و زیاد بن ابیه را كه به فرمان علی علیه السلام در بعضی از محال فارس فرمان روا بود همچنانش منصوب فرمود و پادشاه غور شنسب را كه از شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود چنان كه شرح حالش در مجلدات سابق مسطور افتاد بر سر عمل باز داشت و دو ماه تمام در كوفه اقامت فرمود از آن سوی چون خبر به معاویه بردند كه علی علیه السلام به سرای جاودانی تحویل داد و مردمان با امام حسن علیه السلام بیعت كردند اختلال امر آن حضرت را تصمیم عزم داد و چون از جانب زیاد ابن ابیه بیمناك بود و او را مصدر خیر و شر می دانست و مأمن او را در محلی منیع و معقلی متین می پنداشت نخستین او را بدین گونه مكتوب كرد:

من أمیرالمؤمنین معویة بن أبی سفیان الی زیاد ابن عبید أما بعد فانك عبد قد كفرت النعمة و استدعیت النقمة و لقد كان الشكر أولی بك من الكفر و ان الشجرة لتصرف بعرقها و تتفرع من أصلها و انك لا ام لك بل لا أب لك قد هلكت و أهلكت و ظننت أنك تخرج من قبضتی و لا ینالك سلطانی هیهات ما كل ذی لب



[ صفحه 181]



یصیب رأیه و لاكل ذی رأی ینصح فی مشورته أمس عبد و الیوم امیر خطة ما ارتقاها مثلك یا ابن سمیة و اذا أتاك كتابی هذا فخذ الناس بالطاعة و البیعة و اسرع الاجابة فانك ان تفعل فدمك حقنت و نفسك تداركت و الا اختطفتك بأضعف ریش و نلتك بأهون سعی و اقسم قسما مبرورا أن لا أولی بك الا فی زمارة تمشی حافیا من أرض فارس الی الشام حتی أقیمك فی السوق و أبیك [1] عبدا و أردك الی حیث كنت فیه و خرجت منه والسلام.

همانا عبید كه او را پدر زیاد می خواندند عبد بود زیاد او را خرید و آزاد كرد چنان كه عنقریب بشرح خواهد رفت از اینجا است كه معاویه به او می نویسد این نامه ایست از معاویه به سوی زیاد پسر عبید همانا تو عبدی بودی كه كفران نعمت كردی و مستوجب نقمت گشتی و شكر احسان از بهر تو فاضل تر بود از كفران این نیست جز این كه شجر را عرق آن می رویاند و اصل آن شاخ بر می دماند پدر و مادر مباد تو را كه خویشتن را به هلاكت افكندی و چنان دانستی كه از قبضه قدرت من و حوزه سلطنت من بیرون شدی هیهات نه هر صاحب عقلی رأی او اصابه كند و نه هر صاحب رائی ساحت او از آلایش خطا خالص باشد دیروز عبدی بودی و امروز امیر بلدی گشتی هان ای پسر سمیه كار هیچ كس مانند تو بالا نگرفت چون مكتوب مرا دیدار كنی مردم را به طاعت و بیعت من دعوت كن و در اجابت امر سرعت فرمای چون چنین كنی جان و مال خویش را ازهباء و هدر محفوظ داشتی و الا می ربایم تو را بخارتر پری و می گذارم تو را به پست تر زمینی سوگند یاد می كنم سوگندی بزرگ و نیكو كه مانند سگانت در قلاده می كشم و پیاده از فارس بشامت می كشانم و تو را و پدرت را گسیل بازار عبد فروشان می سازم و تو را بازمی گردانم به مقامی كه بودی و به جائی می فرستم كه از آن جا بیرون شدی.

چون این مكتوب به زیاد رسید سخت خشمگین و غضبناك گشت و مردم را



[ صفحه 182]



انجمن ساخت و بر منبر صعود داد «فحمد الله ثم قال ان ابن آكلة الأكباد و قاتلة أسد الله و مظهر الخلاف و مسر النفاق و رئیس الاحزاب و من أنفق ما له فی اطفاء نور الله كتب الی یرعد و یبرق عن سحابة جفل لا ماء فیها و عما قلیل تصیرها الریاح قزعا و الذی یدلنی علی ضعفه تهدده قبل القدرة أفمن اشفاق علی تنذر و تعزر كلا و لكن ذهب الی غیر مذهب و قعقع لمن روی بین صواعق تهامة كیف أرهبه و بینی و بینه ابن بنت رسول الله و ابن ابن عمه فی مائة ألف من المهاجرین و الأنصار و الله لو أذن فیه أو ندبنی الیه لأریته الكواكب نهارا و لأسعطته ماء الخردل دونه، الكلام الیوم و الجمع غدا و المشورة بعد ذلك انشاء الله».

پس از حمد خداوند گفت پسر هند جگرخواره كه قاتل اسدالله حمزه سیدالشهداء علیه السلام بود و آشكار كننده خلاف و پنهان دارنده نفاق و قائد و رئیس لشكر احزاب و بذل كننده مال خویش در فرونشاندن نور نبوت، به سوی من كتاب كرده است و مرا بیم داده است به سحابی ماند كه آب او ریخته است و بیهوده رعد و برق كند و زود باشد كه او را بادها پاره پاره و پراكنده كنند و چیزی كه دلالت می كند بر ضعف او تهدید و تهویل اوست قبل از قدرت آیا از بیم دادن من ترساننده می شود [2] و بزرگ می گردد حاشا و لكن بیرون مذهب طریقی گرفت، مرا كه صاعقه های تهامه را دیدار كرده ام و آبم از سرگذشته به نبش جنگ می ترساند چگونه من از وی می ترسم و حال آن كه در میان من و او پسر دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و پسر ابن عم پیغمبر با صد هزار تن از مهاجر و انصار حاجز و حایل است سوگند با خدای اگر خط جواز به من فرستد و مرا به دفع او بخواند ستارگان آسمان را در چاشتگاه روز بر او آشكار كنم كنایت از این كه روز را بر وی شب می سازم و آب تلخ و تند خردل در بینی او می چكانم تا مغزش را پریشان كنم امروز كار به كلام است و فردا به تیغ خون آشام.

چون از تقریر این خطبه بپرداخت از منبر فرود آمد و جواب نامه معویه



[ صفحه 183]



را بدین گونه رقم كرد: «أما بعد فقد وصل الی كتابك یا معاویة و فهمت ما فیه فوجدتك كالغریق یغطیه الموج فیتشبث بالطحلب و یتعلق بأرجل الضفادع طمعا فی الحیاة انما یكفر النعم و یستدعی النقم من حاد الله و رسوله و سعی فی الأرض فسادا فأما سبك لی فلولا حلم ینهضنی عنك و خوفی أن ادعی سفیها لاثرت لك مخازی لا یغسلها الماء و أما تعییرك لی بسمیة فان كنت ابن سمیة فأنت ابن جماعة و أما زعمك أنك تخطفنی بأضعف و ریش و تتناولنی بأهون سعی فهل رأیت بازیا یفزعه صفیرا القنابر أم هل سمعت بذئب أكله خروف فامض الآن لطیتك و اجتهد جهدك فلست أنزل الا بحیث تكره و لا أجتهد الا فیما یسوءك و ستعلم أینا الخاضع لصاحبه الطالع الیه و السلام».

در جمله می گوید كه ای معویه مكتوب تو فرارسید و مطویاتش مكشوف افتاد تو را چون غریقی نگریستم كه طوفان آبش فروگرفته و او گاهی بسزیها كه بر روی آب بنشیند چنگ می زند و گاهی پای غوك می گیرد باشد كه از آن مهلكه جان به سلامت برد همانا كسی كه خداوند و رسول را به غضب آورد و در زمین خدا انگیزش فتنه و فساد كند كفران نعمت كرده است و مستوجب نقمت شده است اما این كه مرا مورد سب و شتم ساختی اگر حلم من حمل این ثقل نكردی و بیم نداشتم كه نیز مرا نسبت بسفاهت كنند ترا چنان آلوده می ساختم كه به هیچ آب شسته نشوی و این كه مردم به مادرم سمیه تعییر كردی اگر من پسر سمیه باشم تو پسر جماعتی باشی و این كه گمان كردی كه من بناچیزتر پری پناهنده شوم یا خارمایه كاری بدست كنم [3] بر خطا رفتی هیچ گاه دیدی بار شكاری را كه از صفیر قبره بیمناك شود یا گرگ درنده ی را نگریستی كه طعمه ی گوسفند گردد اكنون بر مكنون خاطر خویش قدم می زن و بر خویش میرو. و من جز بر مكروهات خاطر تو كار نكنم و جز بر خلاف خواهش تو گام نزنم، زود باشد كه آشكار گردد آن یك كه از ما



[ صفحه 184]



پست شود و آن دیگر كه بلند گردد.

چون مكتوب زیاد به معاویه رسید سخت حزین و غمنده گشت و این ببود تا گاهی كه با حسن علیه السلام كار بمصالحت كرد چنان كه در جای خود مذكور می شود.

اكنون بر سر قصه ی امام حسن آئیم، در مدت دو ماه كه آن حضرت در كوفه ساكن بود مسلمانان در خاطر داشتند كه حسن علیه السلام تجهیز لشكر خواهد فرمود و سفر شام خواهد كرد و با معاویه و لشكر شام قتال خواهد داد و از طول توقف دلتنگ بودند عبدالله بن عباس چون از مكنون خاطر مردم آگهی داشت این مكتوب را از بصره به حضرت حسن علیه السلام بدین گونه نگاشت:

أما بعد، فان المسلمین و لوك أمرهم بعد علی فشمر للحرب و جاهد عدوك و قارب أصحابك و اشتره من الظنین دینه بمالا یثلم لك دنیاه و وال أهل البیوتات و الشرف تستصلح به عشائرهم حتی یكون الناس جماعة فان بعض ما یكره الناس ما لم ینفذ الحق و كان عواقبه تؤدی الی ظهور العدل و عز الدین خیر من كثیر مما یحبه الناس اذا كانت عواقبه تدعو الی ظهور الجور و ذل المؤمنین و عز الفاجرین و اقتد بما جاء عن أئمة العدل فقد جاء عنهم أنه لا یصلح الكذب الا فی حرب أو اصلاح بین الناس فان الحرب خدعة و لك فی ذلك سعة اذا كنت محاربا لم تبطل حقا.

و اعلم أن علیا أباك انما رغب الناس عنه الی معویة أنه آسی بینهم فی الفی ء و سوی بینهم فی العطاء فثقل علیهم و اعلم أنك تحارب من



[ صفحه 185]



حارب الله و رسوله فی ابتداء الاسلام حتی ظهر أمر الله فلما وحد الرب و محق الشرك و عز الدین أظهر و الایمان و قرؤ القرآن مستهزئین بآیاته و قاموا الی الصلوة و هم كسالی و أدوا الفرائض و هم كارهون.

فلما رأوا أنه لا یعز فی الدین الا الأتقیاء الأبرار توسموا سیما الصالحین لتظن المسلمون بهم خیرا فما زالوا بذلك حتی شركوهم فی أماناتهم و قالوا حسابهم علی الله فان كانوا صادقین فاخواننا فی الدین و ان كانوا كاذبین كانوا بما اقترفوا هم الأخسرین.

و قد منیت باولئك و بأبنائهم و أشباههم الله ما زادهم طول العمر الا غیا و لا زادهم ذلك لأهل الدین الا مقتا فجاهدهم و لا ترض دنیة و لا تقبل خسفا فان علیا لم یجب الی الحكومة حتی غلب علی أمره فأجاب و انهم یعلمون أنه أولی بالأمر ان حكموا بالعدل فلما حكم بالبوی رجع الی ما كان علیه حتی أتی أجله علیه و لا تخرجن من حق أنت أولی به حتی یحول الموت دون ذلك و السلام.

در جمله می گوید مسلمانان ترا به خلیفتی برداشتند و امتثال امر ترا گردن گذاشتند لاجرم ساخته ی حرب باش و جهاد خصم را تصمیم عزم ده و اصحاب خویش را انجمن كن و صنادید قوم را بزرگ بدار همانا گروهی از مردم نفاذ حق را كه موجب ظهور عدل و اقتصاد است مكروه می دارند و چیزی دوستارند كه خمیر مایه جور و ستم و مورث ذلت مؤمنین و عزت فاجرین است پیروی كن پیشوایان عدل را



[ صفحه 186]



همانا تعمیر كذب روا نیست مگر در حرب و اگر نه اصلاح بین ناس زیرا كه حرب خدعه است و مادام كه محاربی این خدیعت سعتی است از برای تو چندان كه حق باطل نگردد.

بدان كه مردم از پدر تو علی روی برتافتند و به نزدیك معویه شتافتند از بهر آن كه غنیمت را در میان مجاهدین به سویت قسمت می فرمود و عطا را در وجه وضیع و شریف یكسان می نهاد این كردار بر مردم ثقیل افتاد، بدان كه تو حرب می كنی با معویه و او كسی است كه در ابتداء اسلام با خدا و رسول محارب بود چون امر اسلام قوت گرفت و خدای را به وحدانیت پرستش كردند و شرك را محو و منسی داشتند این منافقین ناچار اظهار ایمان كردند و به قراءت قرآن اقدام نمودند لكن آیات قرآن را استهزاء همی كردند و نماز به كسالت گذاشتند و ادای فرایض را به كراهت نمودند چون نگریستند كه در دین كسی را جز اتقیا عزتی و مكانتی نیست خویش را به سیرت صالحان بنمودند تا مسلمین ایشان را متقی شمارند و در امانات با خود شریك دارند و گویند حساب ایشان با خداوند است اگر سخن به صدق كنند برادران ما باشند و اگر كاذبند خود خاسر و خائب خواهند بود.

خداوند این منافقان را جز در ضلالت فزونی ندهد و جز در خصمی اهل دین فزایش نفرماید!! تو رضا مده ذلت را و پذیرا مشو خار و پستی را همانا علی علیه السلام اجابت نكرد حكومت حكمین را تا آنگاه كه مردم بشوریدند و آن حضرت را بر تسلیم ناچار نمودند و می دانستند كه خلافت خاص علی علیه السلام برآید اگر به عدالت حكومت كنند لكن چون به هوای نفس حكم كردند این كار باژ گونه گشت و آن حضرت به عراق مراجعت فرمود و ببود تا گاهی كه اجل فرارسید اكنون خلافت و امامت خاص تست تو نیز از حق بیرون مشو تا گاهی كه ببایدت از این جهان بیرون شد.


[1] گويا تصحيف «و أبيعك» باشد يعني تو را در بازار برده فروشان بپا مي دارم و به عنوان يك برده مي فروشم!!.

[2] بلكه معني چنين است: آيا به جهت شفقت و دلسوزي به من اعلام خطر مي كند، حاشا...

[3] بل چنان كه مؤلف قبلا ترجمه كرد معني چنين است: و اين كه گمان كردي كه مرا بخارتر پري مي ربائي و با كمترين كوششي به چنگ مي آوري بر خطا رفتي...